بازخوانى مفهوم موعود در دين زرتشتى

نویسنده : سيد مجتبى آقايى

اشاره

منجى آخرالزمان در جهان‏بينى و معادشناسى زرتشتى جايگاهى ارجمند دارد وبه‏همين جهت از آن بسيار گفته و نوشته‏اند. با اين وصف، كنكاش‏ها درباره ماهيت ومفهوم انديشه نجات‏بخشى در باورهاى مزديسنايى اقناع‏كننده نبوده و هنوز شناخت‏كاملى از آن به‏دست نيامده است. از اين‏رو، در نوشتار حاضر كوششى رفته تا بابازخوانى مباحث مربوط به موعود زرتشتى، جنبه‏هاى ناگفته‏اى از آن وانمايى شود.
مزديسنان موعود يا منجى را «سوشيانت‏يا سئوشينت‏» (1) نام كرده‏اند. اين واژه اسم فاعل‏مضارع از ريشه [su] و [sav> ،به معنى «سود» بوده (2) كه به «آن كسى كه سود خواهدرساند» و نيز «رهاننده‏» ترجمه شده است. (3) در متون دينى زرتشتى، هنگامى‏كه از اوستا تا كتب متاخر به پيش برويم، متوجه‏مى‏شويم كه مفهوم «سوشيانت‏» يا همان منجى از لحاظ كمى و كيفى بسط روبه‏تزايدى‏پيدا كرده است. براى درك بهتر موضوع، جايگاه و تعريف «سوشيانت‏» را به ترتيب دراوستا و ساير منابع زرتشتى وارسى مى‏كنيم.
«سوشيانت‏» درگاثاها (4)
در گاثاها، كه آنها را سروده‏هاى زرتشت مى‏شمارند، واژه «سوشيانت‏» در دو صيغه مفردو جمع استعمال شده است. به عقيده غالب پژوهندگان، كاربرد شكل مفرد اين واژه درگاثاها بر شخص زرتشت دلالت دارد: (5)
اى مزدا!
چگونه دريابيم كه تو در پرتو «اشه‏» (6) برهمگان و برآنان كه سر آزار مرا دارند، فرمان‏مى‏رانى؟
مرا به درستى از هنجار «منش نيك‏» (7) بياگاهان. «سوشيانت‏» بايد بداند كه پاداش وى‏چه‏سان خواهد بود (يسنه‏هات 48، بند9).
... «كى گشتاسپ‏» (8) هوادار «زرتشت‏سپيتمان‏» (9) و «فرشوشتر» (10) ،راه راست دينى رابرگزيده‏اند كه «اهوره‏» به «سوشيانت‏» فرو فرستاد (يسناى 53، بند2).
علاوه بر اين، در گاثاها، سوشيانت‏به شكل «جمع‏» هم آمده و به‏نظر مى‏رسد در اين‏حالت، به آيندگانى اشاره دارد كه با بهره‏مندى از «منش نيك‏»، راه زرتشت را پى خواهندگرفت: (11)
اى مزدا!
چنين خواهد بود «رهانندگان سرزمين‏ها» ( سوشيانت‏ها)، كه با «منش نيك‏»خويشكارى مى‏ورزند و كردارشان بر پايه «اشه‏» و آموزش‏هاى تو است. به‏راستى‏آنان به درهم شكستن خشم (12) برگماشته شده‏اند (يسنه‏هات 48، بند12).
به اين ترتيب، در گاثاها هنوز سوشيانت چهره‏اى مرتبط با پايان گيتى، «فرشگرد» (13) وداورى انجامين نيست، بلكه چون اصطلاحى عام و آشنا، براى همه آن نيك‏نفسان‏منتظرى به‏كار رفته است كه زرتشت نيز در شمار آنان قرار دارد. (14)
در واقع، كاربرد مفهوم سوشيانت در گاثاها كاملا با آنچه بعدها - و در متون دينى‏زرتشتى - شاهد آن خواهيم بود، متفاوت است; زيرا در اين سروده‏ها به‏هيچ‏وجه ازنقش‏آفرينى او در فرجام جهان ياد نشده و حتى مى‏توان گفت كه در گاثاها، سوشيانت‏بيشتر نمودى اين دنيايى و خاكى دارد. براى مقايسه، به اين سرودهاى زرتشت راجع به‏پايان گيتى نگاه كنيد كه در آنها هيچ اشاره‏اى به سوشيانت نشده است:
اى هوشمندان!
بشنويد با گوش‏ها [ى خويش] بهترين [سخنان] را و ببينيد با منش روشن و هر يك‏از شما - چه مرد و چه زن - پيش از آن‏كه رويداد بزرگ به كام ما پايان گيرد، از ميان‏دو راه، [يكى را] براى خويش برگزينيد و اين [پيام] را [به ديگران] بياموزيد(يسنه‏هات 30، بند2).
آن‏گاه شكست و تباهى بر «دروج‏» (15) فرو خواهد آمد و آنان كه به نيك‏نامى شناخته‏شده‏اند،به آرزوهاى خويش خواهند رسيد و به سراى خوش «منش نيك‏» و «مزدا» (16) و «اشه‏» راه خواهند يافت (يسنه‏هات 30، بند 10).
اى اهوره!
اين [همه] را از تو مى‏پرسم: به‏درستى [بازگوى] كه چگونه گذشته است و چگونه‏خواهد گذشت؟ اشونان و پيروان «دروج‏» را چه پاداش و پادافره‏اى در دفتر زندگانى‏نوشته خواهد شد؟
اى مزدا!
اين [همه] در شمار پسين چگونه خواهد بود؟ (يسنه‏هات 31، بند14).
... من چنين كسانى را به نيايش تو رهنمون خواهم شد و همه آنان را از «گذرگاه‏داورى‏» (17) خواهم گذراند (يسنه‏هات 46، 10).
اى مزدااهوره!
اينك تو را و «اشه‏» و «بهترين منش‏» و «شهريارى مينوى‏» را مى‏ستايم و نيايش‏مى‏گزارم.
من خواهانم كه رهرو راه [راست] باشم [و] در «گرزمان‏» (18) به گفتار رادمردان [تو] گوش‏فرا دهم (يسنه‏هات 50، بند4).
مزدى كه «زرتشت‏» به «مگونان‏» (19) نويد داده، در آمدن به «گرزمان‏» است، آن‏جا كه ازآغاز سراى «مزدااهوره‏» بوده است (يسنه‏هات 51، بند 15).
سرودهاى فوق، به‏وضوح نشان از بشارت آمدن روز قيامت و غلبه نيكى بر بدى، پل‏داورى ( پل چينوت يا صراط) و بهشت‏برين دارد; اما در هيچ‏كدام از اين سروده‏هاى‏مربوط به آخرت كاركردى براى سوشيانت پيش‏بينى نشده است.
براين اساس، مى‏توان نتيجه گرفت كه كاربرد سوشيانت در گاثاها به‏گونه‏اى كاملامشهود عام و غيرمبتكرانه بوده; و چنان مى‏نمايد كه زرتشت در اين سروده‏ها از واژه‏مذكور به مثابه مفهومى آشنا يا قابل درك براى مردمانش بهره جسته است. اين نكته را بامرورى بر گاثاها بى‏دشوارى مى‏توان دريافت; زيرا جنبه‏هاى انقلابى آموزه‏هاى‏زرتشت، چون طرد همه‏جانبه دئوه‏ها ( ديوان) و نفى شراب‏خوارى، ممنوع كردن‏قربانى‏هاى خونين و ارادت يكپارچه او به اهوره‏مزدا، همواره تمايزى قابل شناخت‏داشته‏اند. اين‏همه در حالى است كه در گاثاها، نه فقط مفهوم «منجى‏»، در مقايسه با آنچه‏گذشت، دقيقا تبيين نشده، بلكه زرتشت‏با سوشيانت ناميدن خود و آنان كه خواهندآمد، از اين واژه به‏شكلى غيراختصاصى بهره گرفته است. به‏عبارت ديگر، با توجه به‏شيوه و كاربرد واژه سوشيانت در گاثاها، مى‏توان گفت كه مفهوم موعود دستاورد ابتكاريا رسالت زرتشت نبوده است.
«سوشيانت‏» در «يشت‏»ها (20)
برخلاف گاثاها، سوشيانت در يشت‏ها تعريفى كاملا اختصاصى دارد كه شناخت‏موجزى از او به دست مى‏دهد:
1. در فروردين يشت (بند 128) فروشى (21) سه تن كه براساس متون متاخر زرتشتى‏سوشيانت دانسته شده‏اند، به نيكى ستوده شده است:
فروشى پاكدين «اوخشيت ارت‏» (22) را مى‏ستاييم.
فروشى پاكدين «اوخشيت نم‏» (23) را مى‏ستاييم.
فروشى پاكدين «استوت ارت‏» (24) را مى‏ستاييم.
(درباره زمان و ترتيب ظهور اين موعودها، در اين يشت و ساير قسمت‏هاى اوستا،هيچ‏گونه اشاره‏اى وجود ندارد. ليكن خواهيم ديد كه اين موضوع در كانون ادبيات رمزى‏و پيشگويانه زرتشتى‏گرى متاخر قرار دارد.)
2. در زامياديشت (بند 92)، سخن از ظهور سوشيانت از درياچه‏اى به نام «كيانسيه‏» (25) رفته است:
بدان هنگام كه «استوت ارت‏»، پيك مزدااهوره، پسرويسپ تئورويرى (26) از آب‏درياچه كيانسيه برآيد ...
3. سوشيانت داراى فركيانى (27) و لذا شايسته فرمانروايى است:
بدان هنگام كه «استوت‏ارت‏»، پيك مزدااهوره... برآيد، گرزى پيروزى‏بخش‏برآورد، [همان گرزى] كه فريدون دلير (28) هنگام كشتن «اژى‏دهاك‏» (29) داشت; [همان‏گرزى] كه افراسياب تورانى (30) هنگام كشتن «زين گاو» دروند (31) داشت; كه كى خسرو (32) هنگام كشتن افراسياب داشت; كه كى گشتاسپ آموزگار اشه براى سپاهش داشت.
او بدين [گرز]، دروج را ازين‏جا - از جهان اشه - بيرون خواهد راند (زامياديشت،بندهاى 92 و 93).
4. سوشيانت و يارانش، نيك‏نفسانى هستند كه سعادت مادى و معنوى را براى‏جهانيان به ارمغان خواهند آورد:
ياران «استوت‏ارت‏» پيروزمند به‏درآيند: آنان نيك‏انديش، نيك‏گفتار، نيك‏كردار ونيك‏دين‏اند و هرگز سخن دروغ بر زبان نياورند (زامياديشت، بند 95).
منش بد شكست‏يابد و منش نيك برآن چيره شود.
[سخن] دروغ‏گفته، شكست‏يابد و سخن راست‏گفته، برآن چيره شود.
خرداد و امرداد، (33) گرسنگى و تشنگى، هر دو، را شكست دهند.
اهريمن ناتوان بدكنش رو در گريز نهد (زامياديشت، بند 96).
به اين ترتيب و مجموعا، در «يشت‏ها» مفهوم سوشيانت‏با فرجام محتوم گيتى وهنگام غلبه نهايى نيكى بر بدى پيوندى آشكار يافته است; هر چند كه هنوز از هنگام‏ظهور او و چگونگى كنش‏هايش صحبتى در كار نيست.
به‏هرحال، چنان‏كه ديديم، در زامياديشت‏سخن از سه موعود رفته است. در اين‏يشت نكاتى وجود دارد كه نشان مى‏دهد مباحث مربوط به سوشيانت‏به‏راستى قدمتى‏وراى انتظار دارند. از جمله، بايد به توصيفى كه از «افراسياب‏» در آن و در كنار سوشيانت‏شده، توجه كرد; زيرا در يشت مذكور اين دشمن مشهور تورانى چندان بدسگال واهريمنى تصوير نشده، بلكه حتى او با كشتن «زين گاودروند»، همچون ديگر فره‏مندان‏ذكر شده، به‏واقع ناجى ايران‏زمين گشته است. اين امر مى‏رساند كه ترسيم چهره‏اى‏مخوف از افراسياب تحولى است كه بايستى حداكثر در آغاز زرتشتى‏گرى انجام شده‏باشد (34) و درست‏به‏همين خاطر است كه جنگ‏افزار پيروزى‏بخشى را كه سوشيانت‏با آن‏دروغ را سركوب مى‏كند، در كف او هم مى‏بينيم. همچنين بايد از سرنوشت «اژى دهاك‏»در زامياديشت‏ياد شود كه برخلاف آنچه بعدها رايج‏شد، اين‏جا توسط فريدون كشته‏شده است (35) (مى‏دانيم در اساطير ايرانى سخن از به زنجير كشيده‏شدن او در البرزكوه وسپس خروجش در پايان دنيا رفته است). بنابراين، مى‏توان باور داشت كه اين بند اززامياديشت از لحاظ مضمون بسيار قديمى است (36) و لاجرم باور به سوشيانت در آن نشان‏از جهان‏شناخت آرياييان اوليه‏اى دارد كه بارى، منتظر ظهور قهرمانى از نسل پهلوانان‏اساطيرى‏شان مى‏بوده‏اند تا بدى‏ها را از ميان بردارد.
موضوع قابل ذكر ديگر، اشاره اين يشت‏به از ميان‏رفتن گرسنگى و تشنگى، خودحكايت از دغدغه‏هاى مردمان اوليه‏اى دارد كه با پديده كشاورزى و آبيارى ناآشنا بوده وشايد به اندازه بدى‏هاى اخلاقى از غلبه آنها نگرانى داشته‏اند.
بنابراين، در يشت‏ها سوشيانت را در امتداد سلسله قهرمانان اساطيرى و حتى‏بقية‏السيف آنان مى‏بينيم; او در عين آن‏كه آرمان‏هاى زرتشتى چون غلبه بر منش بد واهريمن را به انجام مى‏رساند، نقطه اوج پهلوانان و حماسه‏آفرينان هم هست. اين‏همه باروح كلى يشت‏ها هماهنگى كاملى دارد; زيرا در اين سروده‏ها همواره كوشش قابل‏تشخيصى براى آشتى‏دادن باورهاى كهن آريايى با آموزه‏هاى زرتشت ديده مى‏شود. (37) به‏سخن ديگر، بندهاى ذكر شده از زامياديشت در واقع تلاقى باورهاى كهن آريايى راجع‏به سوشيانت پهلوان با دينمدارى پس از زرتشت را نشان مى‏دهد.

سوشيانت در متون زرتشتى پس از اوستا

برخلاف اوستا، انديشه سه موعودى كه از پى هم خواهند آمد، در متون دينى زرتشتى‏چون «بندهشن‏» (38) ، «دينكرت‏» (39) ، «زندوهومن‏يسن‏» (40) و «جاماسب نامه‏» (41) و غيره... باگسترش فوق‏العاده‏اى مطرح شده و شاخ و برگ فراوانى يافته است. (42) براى آگاهى ازروايات اين منابع و به‏طور بسيار خلاصه: (43)
در جهان‏بينى زرتشتى، آغاز و انجام آفرينش در زمانى محدود به دوازده هزار سال‏انجام مى‏گيرد كه خود به چهار دوره سه‏هزار ساله تقسيم مى‏شود. در سه هزاره نخست،گيتى روحانى و مينوى بود و ميان قلمرو روشن اهوره‏مزدا و قلمرو تاريكى اهريمن خلاءحايل بود. در اين خلال، اهوره‏مزدا با دانش كامل خود از وجود اهريمن آگاه بود; ليكن‏اهريمن به دليل نادانى از جهان روشن اهوره‏مزدا خبرى نداشت. در فرجام سه هزاره‏اول، بارقه‏اى از نور كه از مرز تاريكى‏ها گذشت، اهريمن را از وجود جهانى ديگر آگاه‏كرد و او بر قلمرو اهوره‏مزدا يورش آورد، ليكن چون خويش را ناتوان ديد، «ضدآفرينش‏» خويش را آغاز كرد و در مقابل آفريده‏هاى اهورايى، بدكاران و ديوان را در عالم‏مينوى خويش به‏وجود آورد. در سه هزاره دوم، غلبه نسبى با اهوره‏مزدا شد، زيرا اودعايى بر زبان آورد و اهريمن و ديوان آفريده او را بيهوش كرد. در اين فرصت،اهوره‏مزدا به آفرينش گيتى پرداخت; او آسمان و زمين و آب و پيش‏نمونه‏هاى انسان(يعنى كيومرث) و چارپايان و گياهان را پديد آورد، تا آن‏كه در پايان اين هزاره، زنى‏بدكاره به نام جهى اهريمن را از بهت‏زدگى بيرون آورد و او را ترغيب كرد تا به جهان‏روشنى‏ها يورش آورد. اين گونه، سه هزاره سوم و چهارم به حالت «آميخته‏» درآمد:آميختگى ميان نيكى‏ها و بدى‏ها ،...، سراسر سه هزاره سوم به خيزش شاهان پيشدادى،سلطه هزار ساله اژى‏دهاك و شهريارى كيانيان گذشت تا عاقبت در ابتداى آخرين سه‏هزاره (يعنى هزاره چهارم)، زرتشت پا به عرصه وجود نهاد. باور زرتشتى چنان است كه‏در اين دوره، عاقبت‏بدى‏ها شكست قطعى مى‏خورند و گيتى از ريم آنها پالوده مى‏شود.در پايان هر هزاره از اين دوره، سوشيانتى از تخمه زرتشت‏براى يارى دين‏بهى (44) و مسلم‏گردانيدن شكست دشمنان ظهور مى‏كند.
در پايان هزاره دهم خلقت ( اولين هزاره از سه هزاره چهارم)، «پشوتن‏» (45) ،پسر شاه‏گشتاسپ كيانى، ظهور مى‏كند و رهبرى مؤمنان را به‏دست مى‏گيرد. وى با يارى‏صدوپنجاه مرد پرهيزگار و شمارى از ايزدان، نيروهاى اهريمن را خواهد شكست وجهان را از آلودگى پاك خواهد كرد. به اين ترتيب، راه براى زاده شدن «اوخشيت‏ارت‏»( اوشيدر يا هوشيدر)، يا نخستين تن از سه پسر رهايى‏بخش زرتشت هموار مى‏شود. (46) هوشيدر سپاهى نيرومند بر گرد خود فراز مى‏آورد و در نبردى سهمگين تبه‏كاران رادرهم مى‏شكند و دين زرتشت را دوباره زنده مى‏گرداند. هزاره يازدهم، دوره «اوخشيت‏نمه‏» يا دومين رهايى‏بخش است. در اين هزاره، ديو ملكوش (در اوستا: مهركوس (47) )ظاهرمى‏شود و توفان سهمگينى از تگرگ و برف پديد مى‏آورد كه همه آفريدگان را نابودمى‏سازد. اما مردم و جانورانى كه پيش‏تر به دژ ( ور) جمشيد (48) پناه جسته بودند از گزندملكوش در امان مى‏مانند و بار ديگر جهان را از آدمى و جانور پر مى‏سازند. اما به‏واسطه‏گسترش تبه‏كارى‏ها و كژآيينى‏ها، باز اهريمن نيرو مى‏گيرد و اژى‏دهاك را كه فريدون دركوه دماوند در بندش كرده بود، برمى‏انگيزد تا از جهانيان كين‏خواهى كند. اهوره‏مزدا نيزبه يارى ايزدان، گرشاسپ دلاور (49) و شمارى از پهلوانان از جمله كيخسرو وتوس و گيو رااز خواب و بى‏خودى بيدار مى‏كند. در نبردى كه اين‏چنين در مى‏گيرد، گرشاسپ با گرزمعروفش اژى‏دهاك را به قتل مى‏آورد; اهريمن و ديوان شكسته خواهند شد و به ژرفاى‏تاريكى خود باز خواهند گشت. (50) اين‏گونه، زندگى سراسر خوشى آغاز مى‏شود واهورامزدا «فرشگرد» را با ظهور آخرين و بزرگ‏ترين سوشيانت آغاز مى‏كند. او «استوت‏ارت‏» نام دارد و طى پنجاه‏وهفت‏سال، همه مردگان از «كيومرث‏» تا آخرين انسان را ازگور بر مى‏انگيزاند. همه انسان‏ها در يك‏جا بر هم فراز مى‏آيند و هر كسى به‏چشم خويش‏كرده‏هاى نيك و بدش را مى‏بيند. «استوت ارت‏» راستكاران را به بهشت‏برين بازمى‏فرستد و بدكاران را به دوزخ فرو مى‏افكند. پس از سه روز، رودى از فلز گداخته مهيامى‏شود كه همه روان‏هااز آن عبور مى‏كنند. با اين آزمون، گناهان دوزخيان خواهدسوخت و تبه‏كاران، همچون پاكان، از آلودگى به هر گناهى پاك خواهند شد. (51) آنگاه‏سوشيانت در نقش يك موبد (52) گاوى را قربانى مى‏كند و از پيه آن شربت جاودانگى راآماده مى‏كند. هر يك از مردمان با نوشيدن آن شربت جاودانه مى‏شوند. (53) سپس‏سوشيانت هركسى را به مقتضاى اعمالش پاداش نيك خواهد داد.

نتيجه‏گيرى‏ها

(1) براساس آنچه گذشت، مى‏توان انديشيد كه پيش از رسالت زرتشت، مردم‏هندوايرانى چشم به راه سوشيانت‏هايى (در معناى سودرسان و رهاننده) مى‏بوده‏اند تاهر از گاهى با ظهور خويش زندگى را سامان بخشند و بدى‏ها را ريشه‏كن كنند. (54) اين‏«موعودهاى اوليه‏» به مقتضاى نحوه زندگى قبيله‏اى آن دوران لابد سيمايى پهلوانى واسطوره‏اى داشته‏اند. شايد زرتشت‏با سوشيانت‏خواندن خود مخاطره‏اى عظيم رابه‏جان خريده باشد، زيرا بنا به سنت، او يك «زوئتر» (55) يا روحانى بوده و نه حتى لااقل‏يك «نر Nar »; (56) و شايد بخشى از مخالفت‏هايى كه او را - در گاثاها - به گلايه واداشته،ناشى از همين نكته بوده كه توده مردم توقع ظهور يك پهلوان در مقام سوشيانت راداشتند و نه يك زوئتر ... . به‏هرحال، چنان معلوم است كه پيروان زرتشت‏بعدها درتلاش براى آشتى دادن مبانى كيش جديد با آيين كهن به آن سوشيانت منتظر سيمايى‏دينى هم بخشيدند. اين‏گونه در زامياديشت، «سوشيانت‏»، علاوه بر بهره‏مندى از فركيانى‏و نقطه اوج قهرمانان اسطوره‏اى بودن، سيمايى كاملا دينى و روحانى هم دارد.
(2) جاى‏گرفتن مفهوم موعود در طرح كيهانى هزاره‏ها و رواج ادبيات رمزى وپيش‏گويانه راجع به زمان و علايم ظهور سوشيانت محتملا دستاورد دوران محنت‏بارسلوكيان ( جانشينان اسكندر مقدونى) است; (57) دورانى كه مؤمنان زرتشتى ناراضى ازسلطه كافران يونانى و فرهنگ يونانى‏مآبى به خود دلدارى مى‏دادند كه دوام بدى‏ها فقطتا پايان هزاره زرتشت‏خواهد بود و به‏زودى با خيزش دوباره پهلوانان اسطوره‏اى كهن‏رهايى به ارمغان خواهد آمد ... . كار كه بر «ساسانيان‏» مسلم شد، انديشه موعود، درچارچوب آرمان‏هاى ملى ( ايرانشهر) و مذهبى (زرتشتى‏گرى ثنوى) آنان تجلى‏تازه‏اى يافت: اينان در بازبينى مفهوم سوشيانت، برخلاف آنچه در يشت‏ها ديديم،كاركردهاى پهلوانى و دينى او را تا حدى از هم گسستند. ديگر سوشيانت قهرمانى ازسلاله يلان اساطيرى نبود، بلكه «موبدى‏» از تخمه زرتشت پيامبر وانمود مى‏شد كه‏دست در كار امور رستاخيز دارد. او مردگان را برمى‏انگيخت; آخرين قربانى گاو راپيشكش اهوره‏مزدا مى‏كرد; از پيه آن شربت جاودانگى فراهم مى‏ساخت; نيكان راپاداش مى‏داد و ... . و البته پيش از اين، پهلوانان اسطوره‏اى از خواب و بى‏خودى‏برمى‏خاستند و اهريمنان را نابود مى‏كردند تا زمينه براى ظهور سوشيانت نهايى مهياشود. اين‏گونه، مى‏توان ديد كه انديشه‏هاى نوآورانه زرتشت راجع به معاد و رستاخيز درفرآيندى طولانى بر پيكره موعود(هاى) اسطوره‏اى هندوايرانى تنيده شده و در تعاملى‏شگرف با آن تكامل يافته است. در واقع، مفهوم سوشيانت، همچنان‏كه از گاثاها ويشت‏ها آشكار است، ريشه در باورهاى بسيار كهن ايرانيان باستانى دارد و بهره‏گيرى‏زرتشت از اين مفهوم نيز در همان چارچوب كهن بوده، ليكن با آموزه‏هاى اصيل زرتشت‏راجع به معاد و در هم‏ترازى با اعتقاد به سال كيهانى بزرگ و فرجام جهان، آخرين‏سوشيانت ديگر نمى‏توانست فارغ از رخدادهاى معاد زرتشتى قلمداد شود و به نظرراقم اين سطور، هرچند باور به سوشيانت آخرين قدمتى فراتر از زرتشت دارد، ليكن‏تجسم كاركردهاى دينى براى او محصول دوران پس از زرتشت است.
(3) در اوستا اشارات فراوانى به‏ظهور سوشيانت از آب كيانسيه وجود دارد. (58) ليكن‏بايد دانست كه در هيچ جاى اوستا شاهد مستقيمى بر اين‏كه سوشيانت از تخمه «زرتشت‏»است، يافت نمى‏شود; همچنان‏كه در بند 128 فروردين‏يشت تصريح نشده كه‏اوخشيت‏ارت و اوخشيت‏نم و استوت‏ارت همان سوشيانت‏هاى موعود هستند. در واقع،با تطبيق‏دادن مطالب متون متاخر زرتشتى با اين بخش‏هاى اوستاست كه معلوم مى‏شود ازتخمه زرتشت كه در آب كيانسيه نگهدارى مى‏شود، سه سوشيانت از پى هم برخواهندخاست. بنابراين، مى‏توان پرسيد كه چرا سرايندگان يشت‏ها از تصريح دقيق و روشن‏براين‏كه سوشيانت از نسل زرتشت است، طفره رفته‏اند؟ آيا باور به برخاستن‏«رهاننده‏ها» از درياچه كيانسيه مقدم بر زرتشتى‏گرى است؟ و چرا اين سوشيانت‏ها به‏نام مادرانشان ناميده مى‏شدند، نه پدر نام‏آورشان: زرتشت پيامبر؟ آيا نمى‏توان در اين‏امر ريشه‏هاى باورهاى مادرسالارانه را يافت؟ (59)
(4) دقت در ادبيات پيش‏گويانه راجع به سوشيانت، به‏ويژه آنچه در منابع متاخرآمده، نشان مى‏دهد كه باور به موعود در انديشه‏هاى مزديسنايى عميقا مبتنى براسطوره‏هاى بازگشت‏به عصر زرين است; زيرا مهم‏ترين كاركرد سوشيانت احيا وبازسازى گيتى بر مبناى الگوى نخستين آن ( فرشگرد) دانسته شده، كه اين امر بانگرش دورى و نه خطى به «تاريخ‏» انطباق دارد.
براى درك عميق‏تر اين نكته، لازم است تا مفهوم نگرش دورى به تاريخ تبيين شود:نگرش دورى به تاريخ دستاورد استنباط بشر از رويدادهاى ادوارى طبيعت است. بشرى‏كه شاهد دوران و چرخش طبيعت در هيئت روز و شب، بهار و خزان، زوال و نوزايى ماه،جزر و مد و امثالهم بود، لاجرم از اين رويدادهاى شگرف طبيعى نتيجه مى‏گرفت كه‏رنج‏ها همچون تاريكى وحشت‏افزاى شب يا سرماى كشنده زمستان دوامى ندارند وعاقبت‏به روشنايى و شادكامى و گرمى مى‏رسند. او با ذهن شديدا فلسفه‏گراى خودچرخه دايمى طبيعت را تجلى قانونى كيهانى مى‏ديد كه بر تمام شئون زندگى حاكم‏است، قانونى كه به زشت‏كارى و شقاوت پايان مى‏دهد و نيك‏ورزى را ارج مى‏نهد.اين‏گونه انسان‏هاى باستانى در پرتو يكسانى كاركرد بيولوژيك مغزشان، در تمام گيتى، ازمشاهدات خود به اين نتيجه يكسان مى‏رسيدند كه روزگارانى پيش، در عصرى زرين وسرشار از نيكى به سر مى‏برده‏اند، دورانى سراسر خوشى و آسايش همچون بهار ... . والبته بى‏گمان بودند كه عاقبت در گذر از چرخه عظيم زمان به همان دوران طلايى آغازين‏واصل خواهند شد. (60) مفهوم موعود در انديشه‏هاى كهن آريايى و زرتشتى درهمين‏چارچوب معنا مى‏يابد: او كسى است كه يك قوم يا حتى جهان را با به ثمر رسانيدن‏رويدادى به نام «فرشگرد» دوباره به همان عصر زرين آغازين رهنمون خواهد گشت. (61)
(5) از آنچه گذشت، نتيجه‏اى مهم هم عايد مى‏شود و آن سستى نظريه‏اى است كه‏باورمندى به موعود شيعى را يكسره وام‏دار آموزه‏هاى زرتشتى راجع به سوشيانت‏مى‏داند.
توضيح آن‏كه برخى انديشه‏مندان بر اين راه رفته‏اند كه مى‏توان باور به موعود دراديان گوناگون را دستاورد تكامل يك انديشه واحد دانست كه نخست در زرتشتى‏گرى‏پديدار شد و سپس به ساير اديان رسوخ يافت. (62) به اعتقاد اينان، يهوديت عميقا از كيش‏ايرانى و باورمندى آن به موعود تاثير پذيرفت و سپس اين موضوع از آن دين به مسيحيت‏و اسلام راه يافت تا عاقبت در تشيع و در هيئت مهدى به اوج اعتلاى خود رسيد. مرحوم‏صادق هدايت از جمله پيروان اين نظريه بود. او در مقدمه ترجمه خود از كتاب زند وهومن‏يسن، اصولا اعتقاد اسلامى به وجود قائم را به‏تمامى ملهم از انديشه‏هاى ايرانى وزرتشتى شمرده و حتى از قول ادگار بلوشه نقل كرده كه «اعتقاد به ظهور قائم حاصل‏عكس العمل روح ايرانى عليه روح سامى‏» است. (63) او در اثر مذكور تلاش زيادى كرده تا بانشان دادن همانندى‏هايى ميان پيشگويى‏هاى راجع به هنگامه مهدى(عج) و سوشيانت‏خواننده را باين نتيجه برساند كه باور به آن هر دو دستاورد «افسانه‏پرستى به عنوان يكى‏از احتياجات اصلى آدمى‏» است. (64)
نيز، برخى كوشيده‏اند كه اين نظريه را وجهه‏اى تاريخى هم ببخشند: «پس از آن كه‏عرب‏ها در ايران نفوذى يافتند و دانشمندان ايرانى بيشترين كتاب‏هاى دينى پهلوى وبيشترين كتاب‏هاى رزمى و حماسى را از زبان پهلوى به زبان عربى برگرداندند و درمحافل و مجالس از براى عرب‏هاى تازه وارد خواندند، اندك اندك در مغز آنان موضوع‏موعود جاى گرفت، به‏طورى‏كه ديگر بيرون كردن آن را نتوانستند و بعدها جزو عقايددينى آنها شد و در مذهب شيعه راه كمال پيمود و با عقايد كهن وفق داده شد.» (65)
شكى نيست كه چنين ديدگاهى بس ساده‏انگارانه است; زيرا با مرورى بر ويژگى‏هاى‏موعود شيعى مى‏توان به‏روشنى ديد كه مبانى اعتقاد به آن به‏شكل فاحشى با الگوهاى‏حاكم بر انديشه سوشيانت تفاوت دارد; زيرا اولا، باورمندى به موعود شيعى، برخلاف‏سوشيانت، آموزه‏اى مبتنى بر استنباط خطى از سير تاريخ است، سيرى كه به برپايى‏نظامى كاملا عادلانه و بى‏بديل در سرگذشت آدمى منتهى مى‏شود. ثانيا، بر مبناى‏اعتقادات شيعى، مهدى آمده و آماده است; او در جامعه با مردمان مى‏زيد و با آنان‏سخن مى‏گويد و حتى ارشادشان مى‏كند، اما به ناگزير، تا هنگام مقرر ناشناخته باقى‏مى‏ماند. (66) ثالثا، پيروزى مهدى در خلال نبردهايى خونين و بى‏حضور يلان و پهلوانان‏اسطوره‏اى به‏دست‏خواهد آمد و قيام او، بى كم و كاست، يك انقلاب عظيم براى برپايى‏حكومتى جهانى با هدف برقرارى كامل حق و عدل و قسط خواهد بود، حكومتى كه جزدين خالص برجاى نمى‏گذارد. (67) آشكار است كه اين‏همه با كاركردهاى متصور براى‏سوشيانت‏سخت تباين دارد.
از اينها گذشته، در پيشينه و باورهاى كهن مردم عرب هرگز چنان اسطوره‏اى كه‏بن‏مايه موعود آخرالزمان قرار گيرد، وجود ندارد. سهل است، عرب اساسا معاد ورستاخيز را باور نداشت تا جويا و چشم‏به‏راه موعود باشد و اين از آن‏جا پيداست كه‏بيشتر جر آنان با پيامبر اسلام بر سر همين موضوع بود كه بس باورنكردنى‏اش مى‏يافتند. اين نكته به‏ويژه در مورد عرب باديه‏نشين صادق است كه به تعبيرى «اساسا دينى‏نداشت و اگر داشت آن را در روح و قلب او تاثيرى نبود». (68) عرب تنها به غنيمت و آزادى‏مى‏انديشيد و فقط از اجل و تقدير بيم داشت ... او حتى احتمال حشر و رستاخيز را بابردن استخوان‏پاره‏اى به نزد پيامبر اسلام به سخره مى‏گرفت و مرگ را آخر همه چيزمى‏شمرد. (69) از چنين بسترى درآمدن انديشه موعود در هر شكلش البته ناممكن بوده‏است.
در واقع، خاستگاه موعود شيعى اسطوره‏ها و باورهاى كهن نيستند، بلكه مبناى‏اعتقاد به آن، به نحو بى‏نظيرى مفهوم «حجت الهى‏» است كه به تعبير شيعه، هميشه برزمين برقرار بوده و خواهد بود. (70)
اما صفات مميزه مهدى به همين نكته ختم نمى‏شود; و در سويى ديگر، بايد به نقش‏و مفهوم «انتظار فرج‏» توجه كرد كه در ادبيات شيعى مقامى شامخ دارد ،..، و اين گونه،مفهوم موعود در انديشه شيعى، مايه‏هاى قدرتمندى از انگيزه براى تعالى روحى و علونفس به‏وجود مى‏آورد. در باورهاى اسطوره‏اى چنين نتيجه‏اى مطلقا وجود ندارد و انتظارموعود هرگز سبب‏ساز كنش‏هاى روح‏بخش نمى‏گردد. باور به سوشيانت و حتى ماشيح‏يهوديان نيز به چنين رخدادى نمى‏انجامد، كه اولى در كمند هزاره‏هاى كيهانى، خودنوبتش فرا خواهد رسيد و ظهور دومى منوط به اراده يهوه‏اى خشمناك گشته است. تنهاموعودى كه مى‏توان درباره آن واژه «انتظار» را معنا كرد، عيساى مسيحيان است كه البته‏اين يكى هم در بلنداى آسمان‏ها، برخلاف مهدى، كم‏ترين تعاملى با فردفرددوستدارانش ندارد. به‏عبارت ديگر، در باور شيعى اين برجستگى مهم و منحصر به فردوجود دارد كه امام غايب يا همان موعود حجت الهى بر زمين است، حجتى كه با يك‏يك‏انسان‏ها رابطه‏اى عاطفى و هدايت‏گر دارد.

پي نوشت :

Soynt يا 1. Saoyanta
2) ر.ك: گئو ويدن گرن، دين‏هاى ايران، ص 129.
3) اين معنا در واقع از نص اوستا مستفاد مى‏شود; ر.ك: اوستا، فروردين‏يشت، بند 129; نيز به: ابراهيم پورداوود، سوشيانت‏موعود مزديسنا، ص 8.
4) گاثاها يا گاهان، عنوان كلى هفده سرود از هفتاد و دو سرود ابتداى اوستاى فعلى، موسوم به «يسنه‏» است كه به اعتقاد محققان،توسط زرتشت‏خلق شده‏اند. اين سرودها در پنج گروه موسوم به «گاه‏» ترتيب يافته و عبارت‏اند از: «اهونودگاه‏»، «اشتودگاه‏»،«سپنتمدگاه‏»، «وهوخشترگاه‏» و «وهيشتوايشت‏گاه‏».
5) درباره اين اعتقاد و دلايل آن ر.ك: مرى بويس، تاريخ كيش زرتشت، ج 1، ص 325. نيز به: ابراهيم پورداوود، پيشين، ص 9.
6) درباره معناى اشه، (Asa) ،اجماع قاطعى وجود ندارد، ولى معمولا آن‏را راستى، حقيقت، نظم و ترتيب كامل، قانون ابدى‏آفرينش و ميزان مقرر مزدايى دانسته‏اند. از همين‏رو، بيشتر مترجمان اوستا ترجيح داده‏اند كه اين واژه را به‏همان صورت‏اصلى نقل كنند.
7) منش نيك برگردان وهومن يا بهمن است كه در آموزه‏هاى زرتشتى يكى از امشاسپندان، ( Amasaspanta) به‏شمار مى‏آيد.اين امشاسپندان كه نزديك‏ترين مينويان به اهوره‏مزدا هستند، عبارت‏اند از: «بهمن‏»، «ارديبهشت‏»، «شهريور»، «سپندارمذ»،«خرداد» ، «امرداد» و «سپندمينو». درباره چند و چون اين مينويان و كاركردهاى آنان ر.ك: آر. سى.زينر، طلوع و غروب‏زرتشتى‏گرى، صص 56 - 63.
8) كى گشتاسب يا كى ويشتاسپ، (Vistaspa) ،آخرين فرمانروا از سلسله كيانيان است كه با گرويدن به زرتشت درگير نبردهاى‏زيادى با همسايگان كافر خود شد. او در ادبيات زرتشتى مقامى بس شامخ و ستايش‏شده دارد.
9) سپيتمان Spitman (در اوستا: سپيتام (Spitama نام خاندان زرتشت است. ظاهرا سپيتمه به معناى «از نژاد سفيد» يا «ازخاندان سفيد» است. در كتاب بندهشن، سپيتمان نياى نهم زرتشت‏شمرده شده است.
10) فرشوشتر Frasustar (به معنى دارنده شتر كارآمد وراهوار) نام پدرزن زرتشت و يكى از نخستين پيروان اوست.
11) درباره اين نظريه ر.ك: مرى بويس، پيشين، ص 326 و نيز: ابراهيم پورداوود، پيشين، ص 10.
12) احتمالا مقصود ديو «خشم‏» ( ائشم (Aesma است; از او شريرتر نداريم. معمولا از او با صفت «خونين درفش‏» ياد مى‏شودو از جمله اسپاهبدان اهريمن در شمار است. بدكرداران به او روى مى‏آورند و پرهيزگاران در نابودى‏اش مى‏كوشند.
13) در ادبيات دينى زرتشتى، فرشگرد Frasgird (در اوستا: فرشوكرتى (Frasukereti به جهان نوساخته دوره دوازده هزارساله گيتى و برقرارى جاودانه پرهيزگارى مى‏گويند كه خود به مدد خيزش سوشيانت‏ها و پاك‏كردن جهان از اهريمنان پديدارمى‏شود.
14) ر.ك: تاريخ ايران كمبريج، ج 3، ق 1، ص 466.
15) دروج يا دروگ Drug ،نام ماده‏ديو دروغ و نادرستى و پيمان‏شكنى است كه گاه در معناى دين «ديوپرستى‏» به كار رفته است.
16) مزدا Mazda به معنى هوشيار و دانا و آگاه است و «اهوره مزدا» را مى‏توان سرور دانا يا خداوندگار آگاه ترجمه كرد. در اوستاگاه خدا را فقط با لفظ مزدا خطاب كرده‏اند.
17) مقصود پل چينوت Chinvat (يا چينود) است كه به اعتقاد زرتشتيان، روان هر يك از مردمان، در چهارمين روز پس از مرگ،بايد از آن بگذرد تا بعد از آشكار شدن كردارهاى نيك و بد، روانه بهشت‏يا دوزخ شود.
18) گرزمان يا گرودمان Garo demana به معنى خانه سرود يا سراى نيايش و به عبارت ديگر بهشت و بارگاه اهوره‏مزدا است.
19) درمعناى واژه مگونان اختلاف است. برخى آن‏را از ريشه «مغ‏» و به معنى «انجمن برادرى مغان‏» دانسته‏اند. نگارنده با كسانى‏كه مگونان را به «انجمن پذيرندگان و پيروان پيام و آموزش زرتشت‏» ترجمه كرده‏اند، موافق است.
20) يشت Yast به هر يك از 21 سرودى مى‏گويند كه مجموعا سومين و بلندترين بخش اوستاى كنونى را تشكيل مى‏دهند. اين‏يشت‏ها در ستايش ايزدان كهن ايرانى‏اند كه روزهاى هر ماه به نام آنان نام‏گذارى مى‏شد. بيشتر انديشه‏مندان براين باورند كه‏مضامين اصلى يشت‏ها برگرفته از اعتقادات كهن آرياييان است و الحاق آنها به اوستا نشانه تلاش براى آشتى دادن آموزه‏هاى‏زرتشت‏با كيش كهن است. واژه «يشتر Yastar »به معنى نمازگزار و پرستنده و همچنين واژه‏هاى «جشن‏» و «يزد» از ريشه‏«يشت‏» به يادگار مانده‏اند.
يا فروهر Fravahr يا فروهر، به قالب مثالى آفريدگان نيك و ندرتا پليد مى‏گويند كه روح و تن، بر اساس‏آن خلق شده‏اند. در مزداپرستى، طلب يارى از فروشى‏ها براى بركت زندگى و دفاع در مقابل دشمنان جايگاه خاصى دارد و«فروردين‏يشت‏» در ستايش آنان است.
22) اوخشيت ارت Uxsyat ereta در زبان پهلوى «اوشيدر» و در فارسى «هوشيدر» خوانده مى‏شود و به معنى «پروراننده‏پرهيزگارى‏» است.
23) اوخشيت‏نم Uxsyat nemah در زبان پهلوى «اوشيدرماه‏» و در فارسى «هوشيدرماه‏» خوانده مى‏شود و به معنى «پروراننده‏نماز» است.
24) استوت ارت Astavat ereta به معنى كسى است كه مظهر و پيكر قانون مقدس باشد.
25) به تصريح مرحوم پورداوود و نيز بيشتر پژوهندگان، مقصود از كيانسيه همان درياچه هامون كنونى است. ر. ك: سوشيانت‏موعود مزديسنا، صص 19 - 23.
26) ويسپ تئورويرى Vispa-taurvairi ،نام مادر سوشيانت است. آن را به «برهمگان پيروز» معنى كرده‏اند. نام ديگر او، «اردت‏فذرى‏» ( كسى كه آبروى پدر باشد) است.
27) فر يا خورنه يا فره يا خر، فروغ يا موهبتى ايزدى است كه هر كس از آن بهره‏مند بشود، برازنده سرورى و سالارى گردد،به‏شهريارى رسد و آسايش‏گستر و دادگر بشود. در اوستا معمولا از دو فر ياد مى‏شود:«ايرينم خورن‏» (ل فرايرانى) و «كوئنم‏خورن‏» (ل فركيانى). فرايرانى خرد و دارايى نيك مى‏بخشد و دشمنان ايران و اهريمنان را درهم مى‏شكند، و فركيانى بهره‏ناموران و شهرياران و اشونان مى‏شود تا از پرتو آن به رستگارى و كامرايى برسند. افتخار بهره‏مندى از فركيانى، پس ازگشتاسپ شاه‏كيانى، نصيب هيچ‏كس نشده ولى اهوره‏مزدا آن را براى ايرانيان ذخيره كرده تا در آخرت آن را به سوشيانت عطاكند. اوستا زرتشت را فرهمندترين كس دانسته است.
28) فريدون در اوستا، «ثرئتون‏» Thraetaona پسر «اثويه‏» Athwya نام دارداو در زمره اساطير نام دارد كه همچون فريدون اژدهايى به نام وريسوروپ Vrisvarupa را مى‏كشد. در واقع، قهرمانى كه مار يااژدهايى را به قتل مى‏آورد، بن‏مايه‏اى است كه در اساطير بسيارى از ملل يافت مى‏شود. در متون زرتشتى، به جز اوستا، آمده‏است كه فريدون جهان را ميان سه پسرش، سلم و تور و ايرج، تقسيم كرد.
29) اژى‏دهاك Azi Dahaka يا همان ضحاك، در اوستا ( هات 9 يا هوم‏يشت، بند 8; نيز زامياديشت‏بند 37)، نام اژدهايى سه‏كله و سه پوزه و شش چشم است كه مى‏خواهد جهان را از مردمان تهى كند. تحول او، كه در اوستا خطرناك‏ترين مخلوق‏اهريمن دانسته شده، به مردى تازى و ديوسيرت كه دو مار بر دوش داشت و هر روز مغز دو جوان را خوراك آنان مى‏كرد، درادبيات متاخر زرتشتى رخ داده است و خود موضوع تحقيقى جذاب و پركشش است.
30) افراسياب در اوستا «فرنگرسين‏» Frangrasyan نام دارد كه به معنى هراس‏انگيز است. صرف‏نظر از شخصيت‏شاه - پهلوان‏او در برخى از بخش‏هاى اوستاى نو و نيز كتب دوره اسلامى، چنان معلوم است كه او در دوران كهن منشى اساطيرى داشته كه‏خود يادگارى از فرهنگ هندواروپايى است. او در اين كالبد ديرينه، نه يك شاه - پهلوان، كه در شمار اژدهايان و ديوان است ودخيل در نبردهاى كيهانى ميان ايزدان و اهريمنان. از طرف ديگر، كارنامه او به تمامى سياه و تاريك نيست، زيرا او به خواهش‏ايرانيان زين‏گاو دروند را در هم شكست و ايران را از شر وى رهانيد.
31) زين‏گاو يا زينيگو zainigav نام يكى از دشمنان ايران است كه افراسياب او را به درخواست‏بزرگان ايران از پاى درآورد. به‏نوشته بندهشن، «زين‏گاو» از تازيان بود كه شاهى ايرانشهر را از آن خود ساخت. اين نام را «دارنده گاو زنده‏» معنى كرده‏اند و«دروند» را دروغ‏پرست و گمراه و ناپاك گفته‏اند.
32) كى خسرو پسر سياوش است كه انتقام قتل ناجوانمردانه پدر محبوبش را از افراسياب ستاند. او در فرجام كارش از ديده‏هاناپديد شد و در سلك «باشندگان‏» درآمد.
33) خرداد يا هوروتات Haurvatata يكى از جلوه‏هاى مينوى اهوره‏مزدا و به معنى «رسايى و كمال‏» است. امرداد يا امرتات Ameretata جلوه‏اى ديگر از مزدا و مظهر «جاودانگى و بى‏مرگى‏» است.
34) ر.ك: تاريخ كيش زرتشت، ج 3، ص 388.
35) در «هوم يشت‏» (بند 7 و 8) نيز سخن از كشته شدن اژى دهاك رفته است: «فريدون از خاندان توانا... آن كه اژى دهاك را فروكوفت; [اژى دهاك] سه پوزه سه كله شش چشم را، آن دارنده هزار [گونه]...»; همچنين ر.ك: زامياديشت، بند 37.
36) درباره ديگر شواهدى كه زامياديشت را در زمره كهن‏ترين يشت‏ها قرار مى‏دهند، ر.ك: آرتور كريستن سن، مزداپرستى درايران قديم، صص 78 - 82.
37) در اين باره ر.ك: آر.سى زينر، طلوع و غروب زرتشتى‏گرى، صص 109 - 112.
38) بندهشن را مى‏توان به «آفرينش آغازين‏» معنا كرد و خود عنوان كتابى است كه در قرن سوم هجرى توسط «فرن‏بغ دادگى‏»گردآورى شده است. اين كتاب علاوه بر مباحثى در چگونگى خلقت، اشارات مفصلى به نجوم دارد.
39) دينكرت يا دينكرد بزرگ‏ترين و مهم‏ترين كتاب زرتشتى است كه در اصل مشتمل بر نه دفتر بوده است. امروزه دو بخش‏نخستين آن در دست نيست. مؤلفان آن يكى «آذر فرنبغ‏» بوده و ديگرى «آذرباد» نام داشته، كه اين دومى كتاب را از نو تحريرو تكميل و تصحيح كرده، و نيز دفتر نهم را برآن افزوده است. تاريخ انشاى دينكرت را قرن سوم هجرى دانسته‏اند.
40) اين كتاب در اصل براساس «بهمن يشت‏» تاليف شده و مشتمل بر پيشگويى‏هايى از دوره آخرالزمان است. به اعتقاد برخى‏محققان، زمان نگارش نسخه اصلى آن را بايد در دوران پيش از اشكانيان جست‏وجو كرد; در اين باره ر.ك: تاريخ ايران‏كمبريج، ج 3، ق 1، ص 27.
41) موضوع اين كتاب پيشگويى‏هاى جاماسپ، وزير زرتشتى گشتاسپ‏شاه كيانى، درباره وقايع آخرالزمان است.
42) بايد دانست كه اين منابع در شرح پاره‏اى جزئيات با هم اختلافاتى دارند ولى در كليات يكى هستند.
43) منابعى كه در نوشتن اين يادآورى از آنها بهره جسته‏ام عبارت‏اند از: تاريخ ايران كمبريج (ج 3); زند وهومن يسن (گزارش‏صادق هدايت); اساطير ايرانى (جان هينلز); پژوهشى در اساطير ايران (مهرداد بهار); نخستين انسان و نخستين شهريار(آرتور كريستن‏سن).
44) مقصود دين زرتشتى است.
45. Pasutan
46) زايش هر سه سوشيانت از يك الگو تبعيت مى‏كند: مادران آنها در آب درياى كيانسيه به هنگام تن‏شويى، از نطفه زرتشت، كه‏در آن آب و توسط فروشى 99999 انسان درستكار محفوظ مانده بود، باردار مى‏شوند.
47. Mahrkusa
48) ور جمشيد يا ور جمكرد نام قلعه‏اى زيرزمينى است كه جمشيد آن را به فرمان اهوره‏مزدا ساخت تا در زمستانى كه ديومهركوس پديد خواهد آورد، پناهگاه مردمان و جانداران باشد. در اين‏باره ر.ك: «ويديو داد»، فرگرد2.
49) گرشاسپ يا كرساسپ، به معنى دارنده اسب لاغر، پهلوان اصلى اوستا است كه شمار زيادى از ديوان و اژدهايان به‏دست او ازپا درآمده‏اند. در واقع، در اوستا نشانى از رستم به‏دست نمى‏آيد و همه پهلوانى‏ها توسط گرشاسپ انجام مى‏گردد. اين امرموضوع تحقيقى پردامنه است و به چگونگى افتراق ميان تاريخ ملى و دينى ايرانيان بازمى‏گردد.
50) درباره سرنوشت نهايى اهريمن، منابع زرتشتى قطعيتى ندارد.از قرار، او از همان سوراخى كه وارد گيتى شده بود، به ژرفاى‏تاريكى خود پرتاپ مى‏شود و در آن‏جا بيهوش مى‏ماند (و البته مخلوقاتش يكديگر را از ميان برمى‏دارند). به روايت «دادستان‏دينيك‏» اين بيهوشى چنان خواهد بود كه تمام تحركاتش متوقف مى‏شود.
51) نكته جالب توجه اين‏كه روان پاكان نيز بايد از اين رود عبور كنند; اما آنان احساس مى‏كنند كه در شير گرم هستند و سختى‏نمى‏بينند.
52) موبد (در اوستا: مغوپيتى)، عنوان پيشوايان دينى كيش زرتشت است. در اوستا گاه واژه «رتو» يا «رد» نيز به‏همين معنى است.
53) در معادشناسى و جهان‏بينى زرتشتى اصولا بدى‏ها بى‏دوام و فرجام‏پذيرند. از اين‏رو حتى عذاب دوزخيان نيز پايانى دارد وجاودانه نيست; به‏طورى‏كه صرف‏نظر از معدودى كه مستحق اعدام ( مرگ ارزان) و نابودى‏اند، بقيه پس از پاك شدن ازگناهان بخشوده مى‏شوند.
54) باور به «اوتار»هاى دهگانه در ميان آرياييان هند، نشانه محكمى بر وجود سنت ديرپاى باور به «منجى‏» در ميان آرياييان است.
55. Zaotar
56) جامعه كهن هندوايرانى در دوره شبانى به اين سه گروه تقسيم مى‏شد: 1. «واستر Vastar »يا گله‏بان; 2. «زوئتر Zaotar »ياروحانى و مامور اجراى مراسم نذر و قربانى; 3. «نر Nar »يا مردان جنگنده و سپاهى. در اين‏باره ر.ك: مرى بويس، تاريخ‏كيش زرتشت، ج‏1، ص 19.
57) در اين‏باره ر.ك: تاريخ كمبريج، ج 3، ق 1، ص 27.
58) محض نمونه ر.ك: «ويديودات‏»، فرگرد 19، بند 5.
59) مرحوم ملك مهرداد بهار نيز به اين نكته كه سوشيانت‏ها با نام مادرانشان - و نه زرتشت - ناميده مى‏شوند، توجه نشان داده وآن‏را تداوم يك سنت‏بسيار كهن دانسته است (ر.ك: جستارى چند در فرهنگ ايران، ص 261 و 262). به‏هرحال، اين‏موضوع در خور اهميت فراوان است و اگر بتوان آن‏را به باورهاى مادرسالارانه ربط داد، آن‏گاه بايد به اين مسئله پاسخ گفت كه‏چگونه در جوامع مردسالار هندوايرانى از چنان نام‏گذارى غيرمعمولى استفاده شده است؟
60) براى آگاهى بيشتر از اسطوره‏هاى بازگشت‏به عصر زرين و مفاهيم منتج از آن، ر.ك: ميرچا الياده، اسطوره بازگشت‏جاودانه.
61) حتى مى‏توان به جرئت گفت كه مفهوم اتوپيا يا آرمانشهر نيز بيان فلسفى يا معقولانه‏تر اسطوره عصر زرين است: آن‏جا كه تمام‏مختصات و ويژگى‏هاى عهدى زرين را در هيئت‏شهرى آرمانى و به‏دور از رنج و گرسنگى و است كه پيشوند OU مفهومى منفى از آن ساخته است. يوتوپيا را مى‏توان هيچستان‏يا لامكان يا ناكجاآباد ترجمه كرد. اولين كسى كه اين انديشه آرمانى را بر برهان عقلى استوار كرد، افلاطون حكيم بود كه دركتاب جمهورى براى جست‏وجوى عدالت راستين، جامعه‏اى آرمانى را طرح افكند. در اوج درخشش فرهنگ اسلامى،ابونصر فارابى در كتاب انديشه‏هاى اهل مدينه فاضله، جامعه‏اى ايده آل را در قالب باورهاى اسلامى به عنوان مدينه فاضله‏ترسيم كرد.)
62) از جمله ر.ك: آر.سى زينر، طلوع و غروب زرتشتى‏گرى، ص 76.
63) در اين‏باره ر.ك: صادق هدايت، زند وهومن يسن و كارنامه اردشير پايكان، صص 17 - 27.
64) ر.ك: همان، ص 17.
65) به نقل از: على‏اصغر، مصطفوى، سوشيانت‏يا سيرانديشه ايرانيان درباره موعود آخرالزمان، ص 19 - 20. گفتنى است كه‏اساس اين گفته‏ها، برگرفته از كتاب شيعيگرى، اثر احمد كسروى است.
66) ر.ك: اصول كافى، ج 1، ص 336.
67) ر.ك: بحارالانوار، ج 13، ص 79، 59، 105، 61، 578، 480 و 596.
68) ر.ك: عبدالحسين زرين‏كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 216.
69) ر.ك: همان، همان ص.
70) امام سجاد(علیه السلام) فرمود: «از روزى كه خدا آدم را آفريده تا حال هيچ‏گاه زمين از حجتى خالى نبوده است ولى آن حجت گاهى‏ظاهر و مشهود و گاهى غائب و مستور بوده است; تا قيامت نيز از حجت‏خالى نخواهد شد و اگر امام نباشد خدا پرستش‏نمى‏شود» (ينابيع الموده، ج 2، ص 217). نيز، حضرت على(ع) فرمود: «الهى، بى‏هيچ ترديد زمين از حجتى كه برپادارنده‏دين خداست تهى و خالى نمى‏ماند، چنين كسان يا رخ مى‏نمايند و آشكار مى‏شوند و يا بيم دارند و پنهان مى‏گردند، تا اين‏كه‏حجت و دلايل روشن پروردگار ضايع و نابود نشود» (اصول كافى، ج 1، ص 355).

منبع:سایت حوزه - فصلنامه هفت آسمان